هيجانات منفی، کليد بهزيستی روانی


يکی از اهداف مهم درمان يادگيری شناخت و ابراز همه انواع هيجانات است. در سال های اخير تمايل به داشتن تفکر مثبت به يک فرهنگ تبديل شده است و اين فرهنگ خود منجر به نوعی احساس گناه يا شرم بخاطر ادراک "داشتن تفکر منفی" در بسياری افراد شده، افرادی که در وهله اول از انواع هيجانات منفی همچون خشم و... رنج می برند. هرچند هيجانات مثبت بسيار ارزشمند هستند، اما وقتی افراد به اين باور برسند که می بايست همواره خوش بين و مثبت باشند، خود مشکل ساز خواهد شد.

خشم و ناراحتی عناصر مهمی از زندگی هستند، و پژوهش های جديد نشان می دهد که تجربه کردن و پذيرفتن چنين هيجاناتی برای سلامت روان حياتی است. تلاش برای سرکوب افکار منفی می تواند نتيجه معکوس داشته باشد و حتی احساس رضايت از زندگی را از بين ببرد. پذيرش پيچيدگی های زندگی، مسيری پربار برای دستيابی به بهزيستی روانی است.

برخی از نظريه ها (Hedonic theories)، بهزيستی روانی را وجود هيجانات مثبت، نبود نسبی هيجانات منفی و احساس رضايت از زندگی تعريف می کنند. اما در واقع اين تعريف با آشفتگی عملی اي که در زندگی واقعی تجربه می شود در تجانس نيست. در ديگر سو دسته اي از نظريات (Eudaemonic theories) بر معنای زندگی، رشد شخصی و درک اجتناب ناپذير بودن مواجهه با سختی های زندگی برای رسيدن به اهداف شخصی تأکيد می کنند. در اين رويکرد، احساسات ناخوشايند به همان اندازه احساسات خوشايند برای درک پستی و بلندی های زندگی لازم هستند. درک همزمان خوب و بد زندگی می تواند در خنثی کردن تجربيات بد مؤثر باشد و به فرد اين امکان را بدهد تا آن تجارب منفی را در راستای بهزيستی روانی خود معنا ببخشد.

ادامه نوشته

تنهایی : درونی، بیرونی، وجودی

تنهایی و انزوا یکی از تجربه های مشترک انسانی است که در کنار مرگ، آزادی، و معنای زندگی از مفاهیم بنیادی به کار رفته در روانکاوی وجودی (Existential) است. یکی از اشکال تنهایی، تنهایی بین شخصی است. آدمها، در اثر آسیبهای روانی ای که در زندگی خورده اند، دیوار نامریی ای بین خود و دیگران می کشند و از برقراری یک رابطه اصیل و صمیمی می گریزند تا از آسیب جدید بپرهیزند. این پرهیز در اغلب مواقع واقع بینانه نیست و انعکاسی از فرافکنی تجربه های گذشته است. در کنار تنهایی بین شخصی، تنهایی درون شخصی نیز شکلی از تنهایی است که با ظهور فروید برجسته شد. بخشی از تجربه، افکار، و احساسات در اثر سازوکارهای دفاعی از قسمتهای دیگر ذهن جدا می شود و تجربه انسجام و وحدت را تخریب می کند. فرایندهای خودشناختی چنین شکلی از تنهایی را خنثی می کنند. در مجموع، هدف روشهای روان درمانی شفای  این دو شکل از تنهایی است.

شکل دیگری از تنهایی نیز هست که گریز ناپذیر می نماید. همه ما در هنگام مرگ تنهاییم، همانگونه که در هنگام تولد تنهاییم. ورود به دایره وجود انسانی و جسمانی تنها صورت می گیرد، و همچنین خروج از آن. در هر دو حالت، از اینکه کی و چه به استقبالمان می آید بی خبر و بی تجربه ایم. از دگر سوی، با ظهور و شکل گیری خودآگاهی، و آگاهی از تمایز جسمانی و روانی ما از دیگران، کم کم به شکلی از تنهایی آگاه می شویم که هیچگاه کامل از میان نمی رود، و این همان چیزی است که فیلسوفان اگزیستانس آن را تنهایی وجودی می نامند. آمیختگی کامل و دائم جسمی و روانی امکان ناپذیر است. بهوشیاری به این واقعیت، با آگاهی از نیاز به ارتباط، حمایت، دلبستگی، و تعلق در تعارض قرار می گیرد و این یکی از بنیادی ترین تعارض های انسانی است.

ادامه نوشته

عقده های روانی

دنیای اسرارآمیز عقده های روانی
هنگام سفر به دالان هزار توی «ماهیت آدمی» هیجان انگیزترین زمان، لحظه های مواجهه با عقده های درونی انسان است. لحظه هایی که بارقه های امید و نومیدی نسبت به مقام آدمی توامان درخشش می کنند. در این لحظه هاست که گیج و منگ به قضاوت کوچکی یا برعکس عظمت و پیچیدگی مفهوم شگرف «انسان» می نشینیم. سرزمین عقده های درونی که ترجمان تنهایی ها و دغدغه ها و التهاب ها و نگرانی ها و مخفی کاری های همه ماست، قلمرو نابی است برای شناخت ماهیت پیچیده انسان.
تعریف عقده روانی
عقده ها (complex) موضوعات عجیبی که در اعماق وجود انسان قرار گرفته باشند تلقی نمی شوند بلکه مجموعه های رفتاری پیوسته حاضری هستند. همانند استعداد موسیقی یا بهتر بگوئیم زبان خارجی آشنایی که در ما وجود دارند و ما جز در یک موقعیت خاص از آنها استفاده نمی کنیم. به بیان ساده تر عقده ها بخش های رفتاری ای هستند که به صورت تکه تکه به حیات خود ادامه می دهند و در «من» آدمی ادغام نشده اند و به صورت گستره پررنگی از «علایق» خود را نشان می دهند. ذوق عامه این واژه را در معنایی نسبتا خاص به کار می برد و آن به معنی «وجود مانع در جریان طبیعی یا عادی یک فعالیت» یا «ناراحتی روحی یا امتناع از رفتار سازگار عادی» است. ولی این برداشت عمومی از واژه عقده نسبتا اشتباه است چرا که در نوشته های اکثر نظریه پردازان بزرگ، عقده لزوما رفتار نابهنجار نیست. روانکاو سوئیسی می نویسد: «این عقده ها نیستند که نابهنجار و مرضی هستند بلکه برخی از دگرگونی ها یا تورم آنهاست که بیمارگونه تلقی می شود». وی به متمایز کردن عقده های عادی می پردازد و درباره آنها می گوید «اینها ارکان روح» هستند.

ادامه نوشته

کشف معنایی برای زندگی و سلامت روانی

بنابه عقیده ی«ویکتور فرانکل» (1959،1985)تلاش برای معنادارکردن زندگی، اساسی ترین نیروی محرکه ی هر فرد در دوران زندگی اوست. به همین دلیل او از«معناجویی»، بعنوان نیرویی متضاد با «لذت طلبی» که روانکاوی فروید برآن استوار است و «برتری طلبی»که موردتوجه آدلر است، سخن می گوید(فرانکل،1371).بجز فرانکل محققان دیگری نیز در مورد معنا، نظریاتی ارایه داده اند. «مارکز» (1972،به نقل از چراغی،1385)نظریات برخی از مهم ترین نظریه پردازان در این زمینه را گردآوری کرده است. بنظر «اریک فرام» (به نقل از چراغی،1387)زندگیِ مولد عشق و عقل، باعث تحقق کامل استعدادهای انسان شده و زندگی او را معنادار می کند. «رولومی» معتقد است، فردی که بر خودش متمرکز است انگیزه های درونی خود را بخوبی می شناسد و از توانایی انتخاب درخود، آگاه است.

 ازنظر «کریشنامورتی»(به نقل از چراغی،1385)زمانی که فرد خود را بشناسد، دنیا معنادارتر به نظر می رسد؛ازطریق مشاهده ی خود، فرد می تواند از خود رها گردد و به مرحله ی آگاهی منفعل و خودفراموشی که همان عشق است، دست یابد.فرهنگ بزرگ لاروس، بهداشت روانی را «استعداد روان برای کارکردن هماهنگ، خوشایند و مؤثر، انعطاف پذیری در موقعیت های دشوار و توانابودن برای بازیابی خود» تعریف می کند(به نقل از ایزدی و یعقوبی،1387). باید در نظرداشت که تلاش انسان در راه معناجویی وارزش وجودی او در زندگی همیشه موجب تعادل نیست و ممکن است تنش زا باشد؛ اما همین تنش لازمه و جزء لاینفک بهداشت روان است. بهداشت روانی برای آدمی مستلزم اندازه ای از تنش است. تنش بین آنچه که بدان دست یافته و آنچه باید بدان تحقق بخشد. تلاش برای پرکردن شکاف بین آنچه هست و آنچه که باید باشد. این تنش لازمه ی زندگی انسان است(فرانکل،1985).

ادامه نوشته

۶۸‌درصد «بله عزیزم»‌گفتن‌ها رياكارانه است



گروه علمي و فناوري : پژوهش جدید محققان دانشگاه آریزونا نشان داده که تنها موافقت با زنان برای اجتناب از بروز کشمکش کارایی ندارد.
۶۸‌درصد «بله عزیزم»‌گفتن‌ها رياكارانه است
محققان شیوه‌های ارتباطی ۴۴ زوج را با تمرکز بر تفاوت‌های میان جنسیت‌ها ارزیابی کردند. آنها دریافتند که زنان بر این عقیده‌اند که ابراز موافقت همسرشان با گفتن «بله عزیزم» یا «اوهوم» ریاکارانه است که باعث بدتر شدن شرایط می‌شود. پژوهش موسسه تحلیل‌های کشمکش خلاق در سال ۲۰۱۱ که بر روی بیش از ۹۰۰ مرد انجام شده بود نشان داد که ۶۸ درصد آنها ترجیح می‌دهند برای آرام کردن همسر خود «بله عزیزم» بگویند. میل وارنر که رهبری این پژوهش را برعهده داشته اظهار کرد که این رفتار پرخاشگرانه منفعلانه به جز ریاکارانه بودن، گیج‌کننده است.

وی افزود: همسر یک فرد پرخاشگر منفعل می‌تواند در بهترین حالت ۲۰ تا ۳۰ سال از زندگی خود را برای رمزگشایی این پیام دوپهلوی دیوانه‌کننده تلاش کند. در عین حال، در تلاش برای این رمزگشایی، شریک بیگناه ممکن است با اتهام دیوانگی، پرخاشگر و زیاده‌خواه بودن روبرو شود. در حقیقت محققان این پژوهش می‌گویند که زنان که با اظهارات شریک خود متقاعد نشده‌اند تا زمان دستیابی به یک راه‌حل رضایت‌بخش دوطرفه به غر و لند ادامه خواهند داد. ادبیات روانشناسی اجتماعی در مورد تعاون می‌گوید که زنان به طور کلی به همکاری بیشتر تمایل دارند، در حالیکه مردان اغلب از تعارض اجتناب می‌کنند.

افراد خودشیفته، مغز کوچک‌تری دارند!

گروه علمي و فناوري: پژوهشگران آلمانی در تحقیقات خود دریافته‌اند، افراد مبتلا به اختلال خودشیفتگی فاقد ماده خاکستری در یک منطقه کلیدی مغز هستند.

ادامه نوشته

تنهايی: ويرانگر جسم و ذهن


فروم-رايشمن، روانشناس آلمانی، معتقد بود هيچ بيماری آنقدر مريض نيست که به واسطه اعتماد و صميميت شفا پيدا نکند. او به اين نتيجه رسيد که "تنهايی" در قلب همه بيماری های روانی جای دارد؛ فرد تنها در آستانه ترسناک ترين چشم انداز جهان ايستاده است. شبح غريب تنهايی ما را لمس می کند اما از آن طفره می رويم و در نتيجه احساس گناه می کنيم.

منظور از تنهايی جدا بودن از جمع نيست،منظور نداشتن دوست يا شريک زندگی و يا دور بودن از اجتماع نيست، چه بسا افرادی همچون برخی هنرمندان که بيشتر عمرشان را به دور از ديگران می گذرانند اما احساس تنهايی نمی کنند تعريف تنهايی "فقدان صميميت" است، تنهايی يک تجربه ذهنی و درونی است، و نه شرايط عينی و بيرونی. يک بخش کليدی احساس تنهايی، احساس طرد شدگی است. تنهايی فرد را دمدمی مزاج، عصبانی، شکاک به خود، بدبين، خجالتی و حساس به انتقاد می کند.

ادامه نوشته

من به روایت من




من به روایت من داستان رویارویی شخصی آدمی با خود است. من چگونه در کشاکش لذت و درد زندگی خود را میبیند، تجربه میکند، میآزماید، در خود تأمل میکند، خود را تحمل می‎کند، و در این فرایند به نحوی گذرا، صفا و کمال را تجربه میکند. معنایی از کنش خود میآفریند که آن را خرد مینامد. در تکاپوی پاسخ شخصی به چرا و چگونهی زندگی­اش، به آیا نیز پاسخ میدهد. از ارزشهای فرهنگهایی که بیش (خودی) و کم (ناخودی) تجربه کرده است متاثر میشود و افزون بر درک ارزشها، ارزش‎آفرینی میکند.

ادامه نوشته

نظری بر روان درمانی پویشی فشرده و کوتاه مدت دوانلو


دوانلو و روان درمانی پویشی فشرده و کوتاه مدت (ISTDP) دیگر نامی ناآشنا در میان متخصصان و دانشجویان ایرانی نیست. پس از نزدیک به یک دهه تلاش در نمایش ویدئوهای جلسات درمانی و آموزش مقدماتی این فن، حرکت به سوی آمورشهای پیشرفته تر در حال شکل گیری است.در این نوشتار نگاهی ساده و اجمالی به ISTDP ، نحوه مواجهه با آن در حین یادگیری، و تمایز یادگیری آن از دیگر روشهای روان درمانی می اندازم.

همواره شاهد سه موضع گیری در خصوص این روش بوده ام: آرمانی سازی، بی ارزش سازی، و نقد واقع بینانه. برخی چنان محو و جذب ویدئوهای جلسات درمانی می شوند که روش، درمانگر، ومبتکر این فن را آرمانی می کنند، محدودیتهای آن را درک نمی کنند، در نتایج درمانی اغراق می کنند، انتظار معجزه دارند، در پندار یادگیری این روش از طریق مطالعه و یا ترجمه کتاب،  و دیدن چند ویدئو می افتند، وممکن است شکست خود را با سرزنش بیمار تسکین دهند. در مقابل، اضطراب فزاینده گاهی سبب بی ارزش سازی این روش می شود.

دیده ام چنین افرادی با مشاهده ویدئوی جلسات درمانی شروع به تمسخر عمق هیجانهای برخاسته در بیمار می کنند، مدعی می شوند درمانگر بیمار را هیپنوتیزم کرده است، و یا به جای مشاهده ویدئو، با تظاهر به خونسردی دیگر شرکت کنندگان و واکنشهای آنها را نظاره می کنند. گروهی نیز با مشاهده جلسات درمانی آن را آرمانی  و یا      بی ارزش جلوه نمی دهند، بلکه پرسشها و نقدهای مفیدی را از این روش مطرح می کنند، و با شناختی که از خود داشته و یا کسب  می کنند ممکن است در یادگیری آن همت گمارند و یا خود را مناسب این روش نبینند. چنین موضع گیریهائی مختص جامعه ما نیست و جهان شمول است. درک نظام دارتر این امر در مقاله آلن عباس( 2004) درباره واکنشهای دفاعی افرادی که با این روش آشنا شده اند و یا تحت آموزش عملی قرار   گرفته اند خواندنی است.

ادامه نوشته

خشم با خشونت چه فرقی دارد؟



با توجه به اينکه ناتوانی در تمايز خشم (anger) و خشونت (violence & rage) را در ميان دانشجويان بسيار ديده ام، لازم است که برای درک تمايز اين دو توضيحاتی بدهم. خشم هيجانی طبيعی و جهان شمول است که در هنگام ناکامی به عنوان يک واکنش طبيعی هيجانی بيدار می شود و تمايل به دفاع و مرزبندی را بيدار می سازد. خشم نيز مانند هر هيجان ديگر سه جنبه ذهنی، جسمانی و حرکتی دارد و لازمه تداوم روابط پايدار است. خشم عمدتاً در روابط پايدار بيدار می شود و هدف از آن حفظ رابطه و نه تخريب آن است. از اين رو اين دوستان و آشنايان هستند که بيشتر ما را خشمگين می کنند.

ادامه نوشته

فرایند و محتوا درخودآگاهی و روان درمانی

















می توان روشهای ارتقاء خودشناسی را  در علم و دین به سه دسته فرایند محور، محتوا محور، و متوازن تقسیم کرد. برخی روشها به پویانیهای درون روانی و توالی آنها بدون توجه به محتوایشان توجه می کنند. مراقبه یا تمرین بهوشیاری در مقوله روشهای فرایند محور خودشناسی است. در این روشها آگاهی به تغییر پیوسته پویانیهای روانی که در واقع جنبش مداومی از تمایل وتنفر است خلاصه می شود.  این جنبش، در چارچوب مفروضات علمی  نزدیکی و اجتناب، و در چارچوب سنت و اخلاق حرص و بیزاری و یا قوه شهویه و غضبیه نامیده می شود . اینکه محتوای این فعالیتهای نفسانی چیست، در خودآگاهی فرایند محور، مهم نیست. از دید اساتید مراقبه همچون    اس.ان.گویانکا توجه به محتوای فعالیتهای نفسانی یک بازی روشنفکرانه بی حاصل است. در سنتهای دینی نیز همچون ادیان  ابراهیمی مراقبه در قالب تمرکز بر موضوع مقدس و توالی تجربیات حاصل از آن معنا  می شود. رعایت و پیروی از اصول اخلاقی و فرایض، و توجه به توالی تجربه ها در دیالکتیک ارتباط مینوی محور خودآگاهی است. بنابراین، در ادیان ابراهیمی، محتوا و فرایند در خودآگاهی هر دو لحاظ می شود. بدیهی است که هر نوع توجه به محتوا و رمز گشایی معنای آن، در یک فضای ایدئولوژیک حاصل می شود؛ یعنی مفروضات غیر تجربی، هنجاری، و جامعه محور. این ایدئولوژی می تواند مفروضات غیر تجربی و هنجاری علمی و یا دینی باشد.

ادامه نوشته